+دریافت word
+دریافت pdf
زنان باید با شوونیزم
وسلطه پذیری حاکم بر روح وروان خود بجنگند
امروز بورژوازی و مبلغین شان نظریههای گوناگونی درباره موقعیت اجتماعی زنان نسبت به مردان مطرح میکنند و از آزادی، برابری، مساوات و خاصتاً آزادی زنان صحبت مینمایند.
اشغالگران امپریالیست تحت رهبری امپریالیزم اشغالگر امریکا به بهانه “آزادی زنان از چنگال طالبان” به افغانستان تجاوز نمودند و افغانستان را به مستعمره تمام عیار خود تبدیل کردند، در ظرف بیست سال اشغال کشور آنها همراه با رژیم پوشالی و تمامی تسلیم طلبان داد و فریاد در باره “آزادی زنان” راه انداختند و طوری وانمود ساختند که گویا زنان کشور به آزادی رسیده اند و از بابت حقوق اجتماعی با مردان برابر اند! برای این که بتوانیم این موضوع را از نظر علمی به بحث بگیریم و به نتایج صحیح و علمی این داد و فریادها دسترسی پیدا کنیم، مختصراً نظری به جنبش زنان در دهه چهل خورشیدی میاندازیم و سپس اینموضوع را با اهداف شوم امپریالیزم تا کنون بررسی می کنیم.
پنجاه و شش سال قبل از امروز یعنی در 13 میزان 1344 خورشیدی، سازمان جوانان مترقی افغانستان تشکیل گردید. تشکیل این سازمان در حقیقت به مفهوم بنیانگذاری جریان دموکراتیک نوین افغانستان یعنی شعله جاوید بود. در سال 1346 خورشیدی بنیادگرایی مذهبی در شهر کابل و سایر ولایات زیر نام “جوانان مسلمان” به رهبری غلام محمد نیازی عرض اندام نمود که از طرف رژیم شاهی و امپریالیزم غرب مورد حمایت قرار گرفت. این دسته بعداً نام “اخوان المسلمین“ را بر خود نهادند.
روز نامه گهیځ در سال 1968 میلادی (1347 خورشیدی) از طرف بنیادگرایان اسلامی به انتشار آغاز نمود. سردبیر این روزنامه منهاج الدین گهیځ بود که مورد حمایت امپریالستهای غربی و دولت وقت قرار داشت.
این باند تباهکار در جریان دهه پنجاه خورشیدی از هیچ جنایتی دریغ نورزید، حتی به روی دختران جوان اسید پاشید و در سال 1351 خورشیدی سیدال سخندان شاعر معروف کشور، بدست گلبدین الدین جنایتکار به قتل رسید.
جریان دموکراتیک نوین در طول دوران حیات مبارزاتی پنجاه و شش ساله خود در مبارزات ضد ارتجاعی، ضد امپریالیستی و ضد سوسیال امپریالیستی قربانیهای بی مانندی را متقبل گردیده است، هزاران نفر از رهبران، کادرها و صفوف این جریان جانهای شیرین شانرا از دست داده اند. جریان دموکراتیک نوین در اوج فعالیتهای مبارزاتی خود در دهه چهل خورشیدی توانست که کتلهای وسیعی از دختران مکاتب ولایات و پوهنتونهای کابل و ننگرهار را در صفوف خود جذب نماید. این موضوع را با جرئت میتوان بیان نمود که اکثریت (90 درصد) دختران مکاتب ولایات و پوهنتون های کابل و ننگرهار در صفوف جریان موکراتیک نوین فعال بودند و بطور وسیع در تظاهرات شرکت میکردند. در این زمان رقابت میان سوسیال امپریالیزم “شوروی” و امپریالیزم غرب بر سر افغانستان به شدت جریان داشت. سوسیال امپریالیزم “شوروی” برای سبقت جستن از رقیبش توانست با یک کودتا توسط اجیران خویش در 26 سرطان 1352 خورشیدی داودخان را به قدرت رساند و به تعقیب آن کودتای هفت ثور 1357 خورشیدی را برنامهریزی نمود و مزدوران خلقی، پرچمی اش را به بر اریکه قدرت نشاند و به تعقیب آن افغانستان را از زمین و هوا مورد حمله قرار داده و کشور را تحت اشغال خود درآورد. این اشغال فرصت مناسبی را برای امپریالیزم غرب مهیا نمود تا رقیبش را در افغانستان زمینگیر نموده و به زانو درآورد.
امپریالیزم امریکا و متحدان ناتویی اش بالفعل به فکر سازماندهی اخوان المسلیمن در پاکستان گردیدند و به کمک آی اس آی پاکستان این باند را سازمان دهی نموده و از لحاظ مالی کمک نمودند و به تجهیز نظامی شان پرداختند. در این زمان زنان مبارز علیه کودتاچیان هفت ثوری و اشغالگران سوسیال امپریالیست”شوروی” عکسالعمل نشان داده و به تظاهرات خیابانی پرداختند. تظاهرات زنان با سبعیت ددمنشانه سرکوب گردید. ناهید کشته شد و تعداد زیادی از زنان زخمی گردیده و تعدادی بازداشت و روانه زندان گردیدند.
در ابتدای جنگ مقاومت علیه رژیم مزدور و اربابان سوسیال امپریالیست شان زنان درجنگ شرکت داشتند. در سال 1979 میلادی زنان و مردان نورستان به رهبری انور امین در حالیکه تعداد کمی تفنگ کهنه داشتند بالای پوسته پولیس حمله نمودند و توانستند که پوسته را نابود نموده و سلاحهای شان را به غنیمت بگیرند. درهمین سال اولین روزنامه نورستان بنام” جبهه نورستان” منتشر گردید، این روزنامه از قهرمانی زنان مبارز تجلیل بعمل آورد. این روزنامه درباره جانفشانی و قهرمانی زنان چنین نوشت:« آنها (زنان) خون خود را مانند لالههای سرخ بهاری در راه انقلاب اسلامی فدا کردند.» در هرات بعد از مرگ ارباب غیاث در ولسوالی رباط سنگی دخترش مسئولیت فرماندهی گروپ پدرش را به عهده گرفت، زمانیکه پای اخوان به منطقه رسید برای منصرف کردن دختر ارباب غیاث از جنگ، آنقدر فشار بر او وارد ساختند که بالاخره مجبور به تسلیمی به رژیم مزدور روسها گردید. در این میان فقط قوماندان کفتر در ولایت بامیان از گزند جهادیها در امان ماند و توانست که در طول جنگ مقاومت، خود و گروپش را حفظ نماید. آنهم به این دلیل که احزاب جهادی سنی مذهب در منطقه وجود نداشت، از یک طرف احزاب شیعه ( نصر، سپاه …) به رهبری ایران با شورای اتفاق به رهبری بهشتی مصروف جنگهای ارتجاعی داخلی بودند، فرصت پیدا نکردند که به قوماندان کفتر مزاحمت ایجاد کنند. البته عدم مزاحمت این احزاب ارتجاعی به قوماندان کفتر علاوه براینکه مصروف جنگهای داخلی ارتجاعی بودند، دوری قوماندان کفتر از دسترس ایشان نیز بود. قوماندان کفتر از قوم تاتار و سنی مذهب بود، در یک منطقه دور افتاده شمال بامیان با گروپش زندگی مینمود. به این ترتیب برای قوماندان کفتر کدام مزاحمتی ایجاد نگردید. در دیگر نقاط افغانستان که جنگ مقاومت علیه روسها ادامه داشت جبهات جنگ از حضور زنان محروم بود. بعد از فروپاشی رژیم مزدور نجیب و بقدرت رسیدن جهادیها هیچ پست و مقامی به قوماندان کفتر داده نشد. این سیاست، ناشی از شئونیزم غلیظ جنسیتی جهادیها بود. آنها نمیخواستند که نام قوماندان کفتر زبان زد تودهها گردد. زیرا مطرح شدن قوماندان کفتر بیانگر این امر میشد که زنان توانایی آنرا دارند که در تمامی جنگهای رهائیبخش نقش بهسزائی بازی نمایند. جامعه مردسالار هیچگاه نمیخواهد که این نقش را برجسته سازد، بلکه بیشتر کوشش مینماید تا مانع نقش زنان از هر گونه حرکات و بخصوص حرکات نظامی گردد. دخالت زنان در امور سیاسی و نظامی سیستم مردسالار را به مصاف میکشد، و تا حدودی عرصه زندگی دکانداران دین را تنگ مینماید. بناء جامعه مردسالار با تمام توان و توش میکوشد تا زنان را به سمت سیاستهای ارتجاعی سوق دهد و بدین طریق بتوانند آنها را کنترول نماید. بعد از تصرف رهبری احزاب جهادی بر جنگ مقاومت علیه سوسیال امپریالیزم و رژیم دستنشانده اصلاً به زنان اجازه داده نشد که دیگر در جنگ مقاومت شرکت نمایند. در طول دوران جنگ مقاومت علیه اشغالگران سوسیال امپریالیست زنان نیز قربانیهای بیمانندی را متقبل گردیدند.
امپریالیزم امریکا ومتحدینش به خوبی میدانند که در کشورهای تحت اشغال مانند افغانستان، مبارزه زنان نقش عمده ای در پیروزی انقلاب دموکراتیک نوین ایفا میکند، هم چنین آنها این مسئله را درک کرده اند که در کشورهای اشغال شده جنبش زنان نهتنها قیود مردسالاری و پدرسالاری را زیر ضربت قرار میدهد، بلکه در قدم اول توجه این جنبش به گسستن زنجیرهای امپریالیستی بوده و اشکال گوناگون ستم بر زن را بدون قیدوشرط و ملاحظۀ افشاء مینماید. به همین علت بود که در اولین اقدام توسط اخوان المسلیمن (احزاب جهادی) تلاش برای عقب زدن زنان از جبهات جنگ و خانهنشین نمودن آنها نمودند. هر قدر که احزاب جهادی قدرتمند شدند به همان اندازه زنان از جبهات جنگ عقب رانده شدند و خانه نشین گردیدند.
جنگ مقاومت علیه سوسیال امپریالیزم “شوروی” عقبماندهتر از جنگ مقاومت علیه استعمار کهن انگلیس بود. زیرا زنان افغانستان در مبارزات ضد استعماری انگلیس سهم بزرگ و فعالی داشته اند. اما سیستم حاکم مردسالار هیچگاه یادی از قهرمانیها و فداکاری زنان ننموده و همهای فداکاری و افتخارات را به مردان ارتباط میدهد. سیستم حاکم مردسالار با سرکوب زنان به مسخ چهره حقیقی انسانی زن پرداخته و میپردازد.
در قرن نوزدهم بعد ازاینکه امپریالیزم انگلیس افغانستان را به اشغال خود درآورد و بر اوضاع اقتصادی – سیاسی افغانستان مسلط گردید. مردم سلحشور افغانستان آرام ننشسته و به مبارزات مسلحانه و بی امان خویش علیه استعمارگران انگلیسی ادامه دادند. دراین مبارزه تنها شاهان و مردان درگیر جنگ نبودند، بلکه زنان درکنار مردان سهم به سزائی داشتند. زنان علاوه بر اینکه وظیفه داشتند تا آذوقه و مهمات جنگی را به جبهات برسانند، سلاح بدست گرفته و شجاعانه علیه امپریالیزم انگلیس جنگیدند و با سرودن اشعار حماسی جوانان را به مبارزه تشویق و تحریک مینمودند.
تاریخ شاهد و گواه آن است که زنان افغانستان در جنگ ضد استعماری امپریالیزم اشغالگر انگلیس بیانگر قوی ترین احساسات وطن پرستی و ملی بوده و درجنگها شجاعانه سهیم بودند، و در برابر مهاجمان انگلیسی شجاعانه جنگیدند. بسیاری آنها جانباختند، زخمی شدند و در عین زمان برادران، فرزندان و شوهران شان را به جنگ تشویق و ترغیب مینمودند. آنها مرگ را بر بیننگی و تسلیم به دشمن ترجیح میدادند. این زنان از هر قوم و ملیتی که بودند، شهامت و شجاعت خود را به خوبی نشان دادند و نام پرافتخار شان را جاودانه ساختند. اما با کمال تأسف که تاریخ مردسالار افغانستان تمام این افتخارات را به شاهان و امرا نسبت داده و می دهد. ولی در جنگ مقاومت علیه سوسیال امپریالیزم “شوروی” و رژیم دستنشاندۀ شان، احزاب ارتجاعی جهادی موانعی در مقابل زنان ایجاد نموده و آنها را از اشتراک جنگ مقاومت محروم ساختند. امپریالیستهای غربی و در رأس آنها امپریالیزم امریکا از این کار حمایت به عمل میآوردند.
در سال 1360 خورشیدی(1981 میلادی) مدارس دینی در پاکستان بروی مهاجرین افغانستانی باز شد. این مدارس از طرف آِی اس آی پاکستان، جمعیت العلمای پاکستان تحت رهبری مولوی فضل الرحمن (پدر طالبان) و امپریالیزم امریکا مورد حمایت قرار داشت و از طرف عربستان سعودی حمایت مالی میگردید. این مدارس سال به سال گسترش می نمود. در این زمان امپریالیزم امریکا طلبه مدارس دینی را بهترین نیروی حاضر و آماده خدمت برای خود در آینده افغانستان تشخیص داده بود. به همین علت عربستان سعودی را مرتباً به کمک مالی این مدارس تشویق مینمود.
ارتباط و حمایت امپریالیزم امریکا با طالبان را از قول میشل شوسو دوفسکی، استاد اقتصاد دانشگاه اوتاوا در کانادا و مدیر “مرکز پژوهش جهانی شدن” میشنویم:
« آژانس اطلاعاتی مرکزی از آی اس آی پاکستان استفاده میکرد تا در آموزش مجاهدین نقش عمده داشته باشد. در مقابل، آموزش چریکی تحت حمایت سیا با آموزش های اسلامی در میآمیخت. به کمک بنیادگرایان وهابی، چندین باب مدرسه دایر شد که هزینهاش را عربستان سعودی میپرداخت: « دولت امریکا بود که از ژنرال ضیاءالحق، دیکتاتور پاکستان برای ساختن هزارها مدرسه مذهبی حمایت کرد و از همین مدرسهها بود که جوانههای طالبان سر بر آوردند.»» (میشل شوسو دوفسکی ـ جنگ و جهانی سازی واقعیت های پشت پردۀ 11 سپتامبرـ صفحه 36 )
بعد از شکست سوسیال امپریالیزم “شوروی” در افغانستان و سرنگونی رژیم دستنشاندۀ شان و قدرتگیری احزاب جهادی در هشت ثور 1371 خورشیدی، شورای علمای جمهوری اسلامی افغانستان فتوای نامۀ مبنی بر اینکه زنان دیگر نمیتوانند بر دوایر دولتی و غیردولتی کار کنند و بستن مکاتب دخترانه صادر گردید، اما جنگهای ارتجاعی داخلی خانمانسوز این فرصت را به آنها نداد تا فتوانامۀ شان را عملی سازند، این درامه توسط امارت اسلامی افغانستان تکمیل گردید.
جنگهای ارتجاعی داخلی بعد از وقوع حادثه هشت ثور 1371 خورشیدی در حقیقت صفبندی میان امپریالیزم امریکا و متحدینش با امپریالیزم روسیه و متحدینش بود. در این جنگها امپریالیزم امریکا، پاکستان و عربستان سعودی از گلبدین حمایت میکردند. زمانیکه ناکارایی گلبدین برای امپریالیزم امریکا به اثبات رسید به سازماندهی سیاسی ـ نظامی طلبههای مدارس دینی پاکستان پرداخت و به کمک پاکستان طالبان را وارد جنگ ارتجاعی افغانستان نمود. در این جنگ ارتجاعی افسران پاکستانی در ترکیب نیروهای رزمی طالبان شرکت داشتند و از اولین عملیات طالبان تا فتح کابل افسران پاکستانی در صفوف طالبان جنگیدند. بصورت عمده از همین کانالهای سیاسی و نظامی دولتی و غیردولتی پاکستان به حمایت امپریالیزم امریکا بود که به تدریج مجاهدین عرب و غیرعرب از کشورهای مختلف اسلامی برای حمایت از طالبان به افغانستان سرازیر شدند و افغانستان را به لانۀ تروریزم تبدیل نمودند. به اینطریق طالبان توانستند که در 27 سپتامبر 1996 کابل را تصرف نموده و به حاکمیت سیاسی مجاهدین پایان دهند و امارت اسلامی را با خشنترین شیوه شوونیزم جنسیتی و میلیتی برقرار سازند.
طالبان در دوران حاکمیت امارت اسلامی شان، بنیادگرایی مذهبی را به سرحد جنون مذهبی رساندند. این عملکرد طالبان نه تنها که مورد تائید امپریالیزم امریکا قرار داشت، بلکه عربستان سعودی، امارات متحده و دولت پاکستان نیز از این بنیادگرایی حمایت نمودند، چرا؟ جواب این سوال را از قول روبرت دریفوس نویسنده و روزنامه نگار امریکایی و سردبیر مجله “ملت” پی میگیریم:
«خیزش یکباره و زودگذر طالبان در افغانستان ویران از جنگ، بحران سوم در دهه ی 1990 بود که سیاستگزاران ایالات متحده را به چالش خواند. کتاب “احمد رشید” با نام “طالبان: اسلام ستیزه گر، نفت و بنیادگرایی اسلامی در آسیای میانه” پژوهشی برجسته دربارهی پیدایش، رشد و صعود طالبان به قدرت است. رشید، گزارشگر و مامور پاکستانی بود که سالها رویدادهای افغانستان و سازمان امنیت پاکستان را پوشش میداد. بگفتهی رشید، طالبان نه تنها قویاً از سوی عربستان سعودی حمایت مالی میشد و نه تنها سازمان امنیت پاکستان نیروی اصلی پس پردهی پیروزی طالبان در افغانستان اسیر در چنگال خدایگان جنگ بود، که ایالات متحده نیز طالبان را پشتیبان بود. رشید می نویسد: “در میانهی 1994 تا 1996، ایالات متحدهی آمریکا بوسیلهی متحدانش یعنی پاکستان و عربستان سعودی از طالبان حمایت سیاسی کرد، دلیل واشنگتن برای چنین حمایتی، به زعم او، ماهیت ضد ایرانی، ضد شیعه و هوادار غرب طالبان بود. آمریکا چون در اندیشهی اجرای پروژه ی یونوکال [پروژه ی احداث خط لوله ی ترکمنستان از طریق افغانستان] بود، حمایت خود را از طالبان در میانهی 1995 تا 1997 بیشتر نیز کرد.”» ( روبرت دریفوس ـ بنیادگرایی مذهبی یا بازی شیطانی ـ صفحه 242)
امپریالیزم امریکا در طول دوران حکومت امارت اسلامی افغانستان در حالیکه به خوبی میدانست که القاعده و چندین گروه بنیادگرائی مذهبی در افغانستان فعالیت دارند، حتی یک کلمه در مورد جنون مذهبی، و همچنین ستم جنسی و ستم میلیتی طالبان و بقیه گروههای بنیادگرا، نه گفت و نه هم چیزی نوشت. زیرا طرح و پلان امریکا طبق خواست شرکت غول پیکر امریکایی (یونیکال) کشیدن لولۀ گاز و نفت ترکمنستان از طریق افغانستان و پاکستان به هندوستان و انتقال آن به اروپا بود. در آن زمان خلیل زاد و کرزی نماینده حقوقی شرکت یونیکال بودند و در ضمن کرزی و پدرش از جمله طالبان فعال بودند. تمام کمکهای یونیکال از طریق کرزی و پدرش به طالبان میرسید. اسناد تاریخی امریکا نشان دهنده آنست که کلنتن در اوت 2000 طرحی را پشت پرده روی دست گرفته بود که سه نفر (خلیل زاد، حامدکرزی و اشرف غنی) در رابطه با طالبان قرار گیرند. طبق این طرح حامد کرزی به عنوان سفیر امارت اسلامی در امریکا معرفی گردد. اما حمله به برجهای دو قلو این طرح را وارونه ساخت. در “مذاکرات صلح” میان امریکاییها و طالبان دیده شد که خلیل زاد به عنوان نماینده ویژه امریکا با طالبان در دوحه قطر نقشش را به خوبی ایفاء نمود و اشرف غنی نیز طبق پلان امریکا در فروپاشی رژیم و بازگشت دوباره طالبان به قدرت، بدرستی نقش بازی نمود. طبق پلان امریکا کرزی در افغانستان باقی ماند تا سیاستهای شیطنتآمیز و پنهانی امریکا را با طالبان به کرسی نشاند و راه را برای سلطۀ بیچون و چرای طالبان هموار سازد. بدون شک که طرح کلنتن بعد از بیست سال توسط این مثلث شوم (خلیل زاد، کرزی و اشرف غنی) در افغانستان جامه عمل پوشید و امپریالیزم امریکا روابط دیپلوماتیک خود را با طالبان بر قرار نموده و بالاخره امارت اسلامی را به رسمیت میشناسد.
«دولت اسلامی طالبان، با حمایت آی اس آی پاکستان، که زیر نظر سیا بود، به طور کلی منافع جغرافیای سیاسی امریکا را تامین میکرد. بیتردید همین نکته نشان میدهد که چرا واشینگتن چشمش را بر روی حکومت وحشت طالبان بسته بود و پایمالی بیشرمانه حقوق زنان و بستن مدرسههای دخترانه و اخراج زنان شاغل از سمتهای دولتی و اجرای” قوانین کیفری شریعت” را نادیده گرفته بود.» (میشل شوسو دوفسکی ـ جنگ و جهانی سازی واقعیت های پشت پردۀ 11 سپتامبرـ صفحه 43)
« وقتی طالبان کابل را در 1996 تصرف کردند، واشینگتن سخنی نگفت. چرا؟ زیرا رهبران طالبان کمی بعد در راه هیوستن تگزاس بودند تا مدیران شرکت نفت یونوکال پذیرای شان شوند… یک دیپلمات امریکایی گفت: «طالبان احتمالاً مثل سعودی ها تحول خواهند یافت» او شرح داد که افغانستان بدل به مستعمره نفتی امریکا میشود، سودهای کلانی برای غرب وجود دارد، اما مردمسالاری در آن وجود نخواهد داشت. زنان به طور قانونی شکنجه خواهند شد. او گفت: «با این قضیه میتوان کنار آمد.»
مهر تائید واشینگتن بر رژیم طالبانبه جای اتحاد شمال بخشی از “بازی بزرگ” و رقابت فزاینده میان مجتمعهای روسی و امریکایی برای کنترول ذخایر نفت و گاز و مسیرهای خط لوله از قزاقستان و ترکمنستان بود. در اوایل سال 1397، کارگزارن طالبان در دفتر یونوکال در تگزاس جلسه داشتند.» (میشل شوسو دوفسکی ـ جنگ و جهانی سازی واقعیت های پشت پردۀ 11 سپتامبرـ صفحه 112 و 113)
روی این ملحوظ بود که امپریالیزم در طول پنچ سال دوره امارت اسلامی چشم خود را بر روی دهشت و وحشت طالبان بست و با شکنجه به اصطلاح قانونی زنان در امارت اسلامی کنار آمد. حالا که طبق منافع خود دوباره طالبان را در افغانستان به قدرت رسانده است نیز با طالبان کنار میآید و “چشمش را بر روی حکومت وحشت طالبان” خواهد بست.
این مسایل به خوبی بیانگر آنست که امپریالیزم جهانی تحت رهبری امپریالیزم امریکا به هیچوجه مدافع حقوق زنان نبوده و نیست، بلکه به دنبال منافع خود میباشد. زمانی که منافعش تقاضا نماید، حاضر است تمام چیز را به پای منافع خود قربانی نماید.
وقتیکه امپریالیزم امریکا به اهدافش نرسید و نتوانست توسط طالبان ساحه نفوذش در آسیای میانه را گسترش دهد و نفت و گاز آسیای میانه را بدست آورد تصمیم به اشغال افغانستان گرفت. حادثه 11 سپتامبر 2001 بهترین روپوشی برای تجاوز و اشغال افغانستان برای امپریالیزم امریکا گردید. امریکا درهفتم اکتوبر 2001 به بهانه “آزادی زنان از چنگال طالبان قرون وسطایی” و ” مبارزه عله تروریزم ” از طریق هوا و زمین به افغانستان حمله نمود و طالبان شکست خورده متواری گردیده و به پاکستان پناهنده شدند. افغانستان به اشغال امپریالیستها تحت رهبری امپریالیزم امریکا در آمد. امپریالیزم اشغالگر امریکا به شکلدهی نظام دستنشانده خود پرداخت.
گرچه دراین دوره از لحاظ ظاهری تفاوتهای با دوره طالبان بوجود آمد، به زنان حق بیرون شدن از خانه داده شد، و از حق تحصیل و حمام رفتن نیز بهرهمند شدند و چند زن تسلیم شده و مرتجع به چوکیهای بلند دولتی بالا کشیده شدند، اما در حقیقت رژیم دستنشانده تفاوت چندانی با دوره طالبان نداشت. زیرا مادر در مقابل چشمان فرزندانش در خانه اش مورد تجاوز وحشیانه نیروهای مسلح قرار گرفت و دختر به جرم دوست داشتن بچهای یا زنده بگور گردید (مانند دختر بدخشانی) و یا از طرف فامیل به وحشیانهترین شکلش به قتل رسید. حق طلاق و حق کنترول بر بدن از زنان گرفته شد و نکاح دختر صغیر مشروعیت پیدا نمود.
هزاران زن جوان مثله گردیدند، و تعدادی زیادی از زنان مورد تجاوزات جنسی قرار گرفتند و حتی بسیاری بعد از تجاوز به قتل رسیدند مانند شکیلا در بامیان. نمونه برجستۀ این ستم بر زنان قتل فرخنده در ملأ عام است که در حضورداشت و حتی همکاری پولیس رژیم پوشالی درزیر بال و پر اشغالگران صورت گرفت. از قتل نادیا انجمن شاعره جوان و هزاران زن دیگر یادآوری مینماییم.
در زمان رژیم پوشالی زیر بال و پر اشغالگران حتی زنان حق اعتراض علیه ایدئولوژی و فرهنگ حاکم را نداشتند و اگر حکمی درمورد فرودستی زنان صادر میشد و زنان آن را نمیپذیرفتند و اعتراض میکردند ارگان سرکوبگر به وحشیانهترین شکلی زنان را سرکوب مینمود. بهترین نمونه این ستمگری و سرکوب زنان، بعد از نوشتن “قانون احوالات شخصیه اهل تشیع” و تظاهرات زنان علیه مساله تمکین و عدم قبول این قانون که منجر به سرکوب مسلحانه و کشتن دو نفر شان گردید، میباشد. بعد از این سرکوب وحشیانه هیچگاه زنان دیگر جرأت نکردند تا صدای شان را علیه این قانون و یا بقیه قوانین صادره بلند کنند. حمله بالای زنان در زیر سلطه اشغالگران امپریالیست صورت گرفت، اما این دوسیه مانند بقیه دوسیههای ستم جنسی بسته شد و هیچگاه کسی سراغ آن را نگرفت. اشغالگران امپریالیست تحت رهبری امپریالیزم امریکا با مهر سکوت بر لب، این جنایت را تائید نمودند.
رژیم پوشالی و اشغالگران امپریالیست برای فریب اذهان زنان ستمدیده افغانستان در تمامی ولایات کشور زیر نام دفاع از حقوق زنان به اصطلاح شلترها و خانههای “امن” ایجاد نمودند، تا زنانی که مورد ستم خانوادگی قرار میگیرند در شلترها و یا خانههای “امن” برده شوند، تا از ستم جنسی محفوظ بمانند!؟
زنان ستمدیده افغانستان این مطلب را خوب به خاطر دارند که تمامی شلترهای ” وزارت امور زنان” و” ریاستهای امور زنان” در ولایات و حتی “خانه های امن” ریاست به اصطلاح کمسیون مستقل حقوق بشر در افغانستان به فاحشه خانههای قلدرمنشان دولتی تبدیل شده بود. زنانیکه هیچ پناهگاهی نداشتند به این شلترها و یا “خانههای امن” مراجعه مینمودند تا از گزند ستم جنسی در امان بوده و مصئون بوده و حداقل از مرگ جلوگیری نمایند. این زنان هیچگاهی فکر نمیکردند که بدست گرگهای وحشیای میافتند که به وحشیانه ترین شکل مورد تجاوزات جنسی قرار میگیرند.
اعمال فشار بر مردم، قتل و قتال، دزدی، چور و چپاول، اختطاف گسترده، باجگیری، تجاوزات جنسی به شکل وحشیانه، بریدن گوش و بینی زنان، قطع نمودن انگشتان دست و پای زنان، سوزاندن شان و بالاخره به قتل رساندن زنان روز بروز قوس صعودی خود را پیمود. بعد از این هم این ستم به وحشیانه ترین شکلش به پیش میرود.
در مدت بیست سالی که اشغال مستقیم نظامی افغانستان و عمر رژیم پوشالی گذشت، روزبروز طشت رسوایی شان بیشتر از پیش از بام افتاده و چهرۀ خائنانه و زن ستیزانه شان افشاء گردید. جرایم جنایی در افغانستان روزبهروز افزایش یافت و زنان به بدترین شیوۀ غیر انسانی مورد ستم قرار گرفتند.
همانطوری که امپریالیستها تحت رهبری امپریالیزم امریکا در زمان پنچ سال حاکمیت طالبان در مورد ستم جنسی وحشیانه طالبان سخنی نگفتند و با امارت اسلامی شان کنار آ مدند، به همان گونه با ستم جنسی احزاب ارتجاعی جهادی نیز جورآمد نمودند و اینک که طالبان را دوباره به قدرت سیاسی رساندند با این ستم نیز کنار خواهند آمد. تمام این جورآمدنها به خاطر حفظ منافع اشغالگران امریکایی و متحدین شان و تحمیل شرایط قرون وسطائی بر مردم ستمدیده افغانستان و بخصوص زنان این کشور میباشد.
مردسالاری و سرکوب زنان سازمان یافتهترین شکل قدرت در جهان است. فقط با اتکا به قدرت سیاسی است که زنان سرکوب میشوند، مردسالاری که زنان را سرکوب میکند فقط پدر، برادر و شوهر نیست، بلکه نظام اقتصادی – اجتماعی است که قدرت سیاسی را در دست دارد. این قدرت سیاسی پشتوانه همه ستمگران و بخصوص ستمگران خانگی است. در حقیقت مبارزات زنان انقلابی در هر گامی که بر میدارد با این سیستم رو در رویند و این سیستم سیاسی را به مصاف میطلبد. از این رو مبارزات زنان یک مبارزه سیاسی است، چون این مبارزه سیاسی است، لذا رو در روی قدرت سیاسی حاکم افغانستان قرار میگیرند.
اشغالگران امپریالیست به رهبری امپریالیزم اشغالگر امریکا بعد از بیست سال اشغال مستقیم نظامی متوجه گردیدند که هیچ امکان ندارد که دیگر بتوانند به این شیوه افغانستان را به انقیاد شان نگه دارند، این از یک سو، و از سوی دیگر روابط نزدیک طالبان به امپریالیزم روسیه و سوسیال امپریالیزم چین آنها را وادار نمود تا مستقیماً بدون حضور داشت رژیم پوشالی باب مذاکره را بازکنند و بعد از 18 ماه “توافقنامه صلح” با طالبان را به امضاء رسانند. بعد از امضای “توافقنامه صلح” با طالبان، امپریالیزم امریکا به این نتیجه رسید که از خیر دولت ائتلافی رژیم پوشالی با طالبان بگذرد و باید رژیم پوشالی اشرف غنی را عقب زند و قدرت را دوباره به طالبان تسلیم نماید. این کار در 24 اسد 1400 خورشیدی با حضورداشت هزاران نیروی نظامی اشغالگران امپریالیست صورت گرفت و طالبان برای بار دوم بر اریکه قدرت پوشالی تکیه زدند.
بعد از قدرتگیری دوباره طالبان در افغانستان و مسدود نمودن مکاتب و ادارات دولتی به روی زنان، بسیاری از زنان در داخل و خارج کشور علیه این اقدام طالبان دست به اعتراض زدند و خواهان به رسمیت شناختن حقوق زنان از طرف امارت اسلامی افغانستان گردیدند. از این جهت نمیتوان از این اعتراض حمایت نکرد و شهامت و شجاعت زنان را مورد ستایش قرار نداد، اما از آنجایی که زنان در این اعتراضات از “جامعه جهانی” و امریکاییها خواستند که از حقوق شان دفاع نمایند، باید با صراحت بگوئیم که این اعتراضات نه تنها نمیتواند مسیر درست و اصولی برای آزادی زنان بهپیماید، بلکه بیشتر از پیش مسیر انحرافی و سردرگمی را خواهد پیمود.
امپریالیزم امریکا و “جامعه جهانی” یعنی متحدین امریکاییها به هیچوجه خواهان مهار نمودن موج بنیادگرایی را ندارند. سیاست خارجی امریکا عبارت است از حفظ بنیادگرایی مذهبی و حفظ تروریزم و به همانگونه اعمال ستم جنسی و میلیتی. بعد از جنگ جهانی دوم تا امروز بنیادگرایی مذهبی بهترین نیروی حاضر و آمادهخدمت به امپریالیزم امریکا و متحدینش بوده و میباشد. امپریالیزم امریکا با رشد بنیادگرایی مذهبی در این مدت، نه تنها توانست امپراطوری روسیه را متلاشی نماید، بلکه با رشد بنیادگرایی توانست که جلو مبارزات آزادیبخش ملی و مبارزات زنان را در خاورمیانه و آسیای میانه سد نماید.
امپریالیزم به خوبی میداند که رشد بنیادگرایی سبب براندازی نهادهای غیرمذهبی گردیده و نهادهای مذهبی را جایگزین آن مینماید. در چنین شرایطی عمر رژیمهای مذهبی طولانیتر از عمر رژیمهای غیرمذهبی است. به همین علت بود که اشغالگران امپریالیست قدرت سیاسی را در افغانستان برای بار دوم به طالبان سپردند.
امپریالیزم امریکا و متحدینش، بنیادگرایی مذهبی را بدین علت رشد میدهند که به اختلافات قومی، اجتماعی، میلیتی و جنسی دامن میزند و دامن زدن به اختلافات، توانایی مردم را در سازمان دادن علیه امپریالیزم متزلزل و ناتوان میسازد. امپریالیزم امریکا به هیچوجه با روی کارآوردن طالبان ناسازگار نیستند، فشار آوردن به روی طالبان زیر نام “حقوق بشر” و “حقوق زنان” از جمله بازیهای شیطنت آمیز و پنهانی امپریالیزم امریکا با طالبان است، تا به این صورت آبروی از دست رفته خود را دوباره احیاء کند. امپریالیزم امریکا از امارت اسلامی طالبان دفاع خواهد کرد و آن را به رسمیت خواهد شناخت، زیرا امریکا از رشد بنیادگرایی طالبی در افغانستان به عنوان وسیلۀ خلع سلاح جنبشهای اجتماعی، ملی و آزادیبخش استفاده خواهد نمود. زیرا امریکا بیشترین بیم و هراس از چنین جنبشهایی دارد. هدف دیگر امریکا از استقرار امارت اسلامی به عنوان یک رژیم خودکامه مذهبی در افغانستان کنترول سوسیال امپریالیزم چین و امپریالیزم روسیه از طریق همین رژیم خودکامه مذهبی است.
با کمال تأسف که اکثریت زنان و بخصوص زنان تحصیل کرده نسبت به جایگاه مذهب و قدرت سیاسی حاکم هیچگونه آشنائی ندارند و همان نکاتی را زمزمه میکنند که سیستم مردسالار حاکم که حامی ستم بر زن و مالکیت خصوصی است به آنها دیکته مینمایند. این بزرگترین ضعف جنبش زنان در کشور ما است. زنانیکه شناخت کامل از مذهب و قدرت سیاسی حاکم نداشته باشند، در ابهامات غرق اند و امکان بدام انداختن شان از طرف امپریالیستها و امارت اسلامی طالبان بیش از حد زیاد است. همان طوریکه در بیست سال گذشته اکثریت زنان در ابهامات غرق بودند و فکر میکردند که اشغالگران امپریالیست به خاطر نجات شان افغانستان را اشغال نموده و طالبان را سرنگون ساختند. امروز نیز در همان ابهامات غرق اند و فکر میکنند که با درخواست از طالبان و اشغالگران امپریالیست میتوانند حقوق شان را بدست آورند. در حالیکه تاریخ بیست سال گذشته افغانستان به خوبی نشان داد که امپریالیستهای اشغالگر و در رأس شان امپریالیزم امریکا نهتنها مدافع حقوق زنان نبودند، بلکه با بنیادگرایی مذهبی نیز همنوا بودند. علت سپردن قدرت سیاسی برای بار دوم به طالبان این موضوع را از ابهام بیرون آورده است.
زنان باید این نکته را به خوبی درک کنند که ستمزدگی و تیره روزی زنان ناشی از مناسبات تولیدی ارتجاعی حاکم بر جامعه است. آزادی زنان جزء جدا ناپذیر از آزادی طبقه کارگر و کلیه زحمتکشان کشور است. پس زنان مبارز و انقلابی و ستمدیده کشور باید خود را جهت سرنگونی دولت طالبان و حامیان اشغالگر شان آماده ساخته و با کلیه ستمکشان کشور متحد شوند و بر بنای این جامعه کهنه بیرق آزادی و آزادگی را به اهتزاز در آورند. آزادی تعهد میخواهد و با زور بازو بدست میآید نه از طریق هدیه و ریفرم.
زنان ستمدیده کشور زمانی به آزادی میرسند که دوشادوش مردان انقلابی تحت رهبری طبقه کارگر مبارزات خود را به پیش برند. همان طوری که هیچ انقلابی بدون شرکت زنان به پیروزی نمیرسد، به همان گونه جنبش زنان بدون رهبری طبقه کارگر هیچ ثمرهای در پی نخواهد داشت. زنان و مردان ارگانیزم یک اجتماع را میسازند، درحقیقت امر استخوانبندی اجتماعی بدون یکی ازاین دو ناقص می باشد. هیچگاه نمیتوان در استخوانبندی اجتماعی یکی ازاین دو جنس را نادیده گرفت.
زنان افغانستان نیاز به اتکاء به نیروی خود دارند، زیرا آزادی و برابری که از این طریق و بدست خود شان حاصل گردد، آزادی حقیقی و پایدار است و نسل آینده از آن احساس غرور خواهند نمود.
ستم بر زن در روبنا برجسته و عریان است. زنان افغانستان باید به این نکته توجه مبذول داشته باشند که روبنا را در ارتباط با زیربنا بررسی نمایند، زیرا با تغییر زیربنا، روبنا تغییر میکند. زمانیکه طبقات حاکم ستمگر از مسند قدرت به زیرکشیده شوند و حاکمیت به دست طبقه کارگر و تودههای زحمتکش جامعه بیافتد، روبنا کاملا دستخوش تغییر گردیده و به سرعت در جهت محو هر گونه ستم حرکت می نماید.
در جوامع طبقاتی خشونت علیه زنان بیانگر سیاست، فرهنگ و تفکر زیر دست بودن زن به شکل قهرآمیز آنست. هیچگاه نمیتوان این خشونت را مهار کرد مگر اینکه زیر دست بودن زنان سرنگون شود. سرنگونی زیر دست بودن زنان از راه ریفرم و مسالمتآمیز و یا حتی اصلاح قوانین امکان پذیر نیست، مگر سرنگونی کل نظام طبقاتی مردسالار درافغانستان و جهان.
امروزه کم نیستند زنانی که میخواهند جنبش زنان را به راه ریفرم و اصلاح در قانون بیندازند. چنین زنانی کسانی اند که خواب و خیال رسیدن به چوکیهای بلند دولتی در امارت اسلامی طالبان را میبینند. و یا از چهرههای معلوم الحال احزاب ارتجاعی جهادی و طالبانی اند. این زنان علاوه براینکه نمیتوانند کار مثمر ثمری برای زنان انجام دهند، بلکه عملا در خدمت امارت اسلامی و حامیان اشغالگر شان قرار گرفته و زنجیرهای ستم که برپایه قوانین سلطه مرد بر زن استوار است محکمتر میکنند. بدون شک که چنین زنانی از حمایت امپریالیستها برخوردار اند و بالاخره از سفره روغن دار و چرب امارت اسلامی بی نصیب نخواهند شد. زنان مبارز و انقلابی باید که چهره چنین زنانی را فاش نموده و نقاب شان را به دور افگنند.
زنان ستمدیده و مبارز کشور باید بدانند که ستم بر زن با ستم طبقاتی و ستم امپریالیستی گره خورده است، محو این ستم فقط با انقلاب کردن امکان پذیر است. اما دامن زدن به جنبش زنان و تلاش برای رهائی زنان در افغانستان، میتواند که بسیاری از سنن و عنعنات مزخرف فیودالی را ضربت زده و رژیم پوشالی امارت اسلامی را وادار به عقب نشینی نماید. یا بعبارت دیگر هر قدر که جنبش زنان در افغانستان رشد نماید و در جهت رهائی زنان جدی تر عمل نماید به همان اندازه میتواند که پیروزیهای را بدست آورد و مقدار زیادی بار ستم را کا هش دهد و خط و مرز دقیق میان جنبش رهائی بخش زنان و جنبشهای ریفرمیستی که توسط NGO ها، مرتجعین و زنان تسلیم شده به اشغاگران دامن زده می شود، بکشد.
زن اولین قربانی استعمار است و اولین بیدادگری طبقات با ستم مرد بر زن همزمان بوده است. از زمانیکه مالکیت خصوصی بر وسایل تولید بوجود آمد، زن را وابسته به پدر و شوهر نمود و مهرتائید بر بردگی زن گذاشت، پایه بردگی زن علل اجتماعی و اقتصادی دارد. از زمان ایجاد طبقات زن بعنوان جنس درجه دوم قلمداد و قابل خرید و فروش، یا به عبارت دیگر بعنوان کالا عرضه گردید. از زمانیکه حق مادری ازجامعه برچیده شد، مرد فرمانروائی خانه را بدست آورد، زن تنزیل موقعیت نمود و برده خانگی گردید. ازاین زمان به بعد شرکت زنان در اجتماع و کارهای اجتماعی ممنوع گردید. زنان دیگر برای شوهران و فرزندان شان کار میکردند. « مالکیت خصوصی، همانگونه که روابط اقتصادی سیاسی را در جامعه بزرگتر دگرگون ساخت، روابط بین زن و مرد را نیز در داخل خانواده تغییر داد… سرمایه داری صنعتی به مرحلهای رسید که تولید تقریبا منحصرا اجتماعی، خارج ازخانواده و به منظور مبادله صورت میگرفت و کار زن به کار خصوصی حفظ و مراقبت جهت استفاده خانواده تبدیل شد.» همان طوریکه ستم بر زن باطبقات بوجودآمده بامحو طبقات از بین میرود. برای ازبین بردن ستم باید که زنان انقلابی همیشه آموزش خود را ادامه دهند و در جهت بسیج و سازماندهی زنان زحمتکش همت بگمارند و دوشادوش مردان مبارز و انقلابی برای تغییر بنیادی شیوۀ تولید و روابطدرون جامعه به مبارزه برخیزند. «ولی هیچ شکل سیاسی مبارزه آزادی زنان راتضمین نخواهد کرد مگر آنکه خواهان تغییر بنیادی در شیوۀ تولید و روابط درون جامعه باشند، و قدرت سیاسی و اقتصادی را از دست مالکین و ستمکاران استثمارگر که زن را نیز جزئی از تملکات خود میداند،گرفته و ازطبقه تحت ستم و رنجبرکه اکثریت زحمتکشان جامعه راتشکیل میدهد نمایندگی نماید.» بناءً «وظیفه ما تبدیل سیاست به مقوله ایست که هر زن زحمتکش بتواند درآن سهمی داشته باشد.»
زمانیکه کار اجتماعی به مردان و کارخانگی به زنان واگذارمیشود همین نکته مادی است که به طبقات حاکمه این امکان را میدهد تا زنان را پرستار مردان سازند، و همین نکته بود که معنی و مفهوم زنان و فرزندان را تغییرداده تا آنان را تبدیل به وارثین خصوصی کارگران تابع و زیردست کرد. برای زنان تولید مثل ذخایر تولید محسوب شد و از کار اجتماعی به کار خصوصی تغییر ماهیت داد. «زنان اکنون وارثین مردان را برای تصاحب اموال و موقعیت اجتماعی به دنیا میآورند.» زمانیکه زن در خانه برای مصرف و مرد در کار تولیدی اجتماعی برای مبادله شرکت میکند آن گاه است که زن ملک خصوصی مرد بشمار رفته و تسلط مرد بر زن بیشتر میگردد. نظامهای حقوقی و دیگر جنبههای ایدئولوژی که توسط طبقه حاکمه بوجود میآید در روابط زن و مرد تأثیر فراوان دارد، مردان را فرد بالغ اجتماع و زنان را پرستار خانگی به شمار میآورد.
بناءً هر جاییکه ستم هست، مبارزه و مقاومت هم هست. زنان به اشکال گوناگون به مبارزه میپردازند، تا براین بی عدالتی و مظالم اجتماعی خط بطلان بکشند، تا این شرایط غیر انسانی، خفتبار و ظالمانه را واژگون کنند. برای پیشبرد چنین مبارزاتی بطور درست و اصولی آن، زنان به تشکیلات نیاز دارند که بتوانند تجارب شانرا همگانی کنند، و در جهت بالا بردن آگاهی دیگران کوشا بوده و به بسیج همگانی بهپردازند. زیرا بدون چنین تشکیلاتی، به مصاف طلبیدن رژیم پوشالی امارت اسلامی طالبان و حامیان اشغالگر شان غیر ممکن است. فقط با رهبری سالم و منظم طبقه کارگر است که زنان میتوانند دوشادوش مردان انقلابی به مقاومت همه جانبۀ ملی مردمی و انقلابی به پردازند. اما امپریالیستها و ایدئولوگهای بورژوازی شان تلاش دارند که زنان را به مبارزه فاقد محتوای سیاسی و ایدئولوژی پرولتری سوق داده و در امر وحدت زنان و مردان مبارز و ستمکش شکاف وارد ساخته و روحیه بی بندوباری بورژوائی را به جای مبارزه پیکار جویانه و آزادیخواهانه به زنان القاء نمایند.
همانطوری که قبلاً بیان گردید امپریالیستها امریکایی ومتحدین شان با زیر فشار گذاشتن و تحریم کذایی و بازیهای پنهانی و پشت پرده با طالبان سر صدا راه انداختند تا زمانی که طالبان “حقوق زنان” را به رسمیت نشناسند و “حقوق بشر” را مراعات نکنند، این تحریمها برداشته نخواهند شد. امپریالیستها با این بازیهای شیطنتآمیز و پنهانی شان فقط مردم افغانستان را مجازات میکنند و به این طریق تلاش دارند تا خود را مدافع “آزادی زنان” و”مدافع حقوق بشر” در مقابل شئونیسم غلیظ طالبانی معرفی نمایند، تا ازاین طریق بتوانند مبارزات زنان را از مسیر اصلی اش منحرف نموده ونظام پوسیده قرون وسطایی را از گزند مبارزات آزادیبخش زنان محافظت نمایند. زیرا امپریالیستها بخوبی درک نموده اند که جنبش زنان بهترین متحد تودههای زیر ستم در نابودی جامعه کهن و ایجاد جامعه نوین میباشد.
زنان برای آنکه بتوانند این موانع را برطرف سازند و شعار مقاومت همه جانبه ملی مردمی وانقلابی را در عمل پیاده نمایند باید که نهتنها علیه شوونیزم جنسی، بلکه بطور جدی علیه ستم امپریالیستی، ستم طبقاتی وشوونیزم ملیتی در همه ابعاد مبارزه نمایند. زیرا تا زمانیکه یک زن در جهان تحت ستم باشد، بشریت از قید ستم آزاد نخواهد شد. آزادی زنان بدون مبارزه علیه ستم امپریالیستی و ستم طبقاتی در همه ابعادش غیر ممکن است.
اعتقاد ما این است که جنبش زنان افغانستان نیاز به سازمان دموکراتیک نوین زنان دارد. رسالت تاریخی زنان و مردان انقلابی است که برای تشکیل چنین سازمانی مبارزه نمایند. برای این که بتوانیم این رسالت خویش را بطور احسن انجام دهیم قبل از همه مردان نیاز دارند با شوونیزم مردسالارانۀ حاکم بر روح و روان خود مبارزه نمایند و بر آن تسلط حاصل نمایند. به همین ترتیب زنان نیاز دارند که با سلطهپذیری حاکم بر روح و روان خود مبارزه کنند و بطور کامل بر آن مسلط شوند.
اعتقاد ما این است که مردان مبارز و انقلابی باید در این مبارزه به زنان کمک نمایند تا روی پای خود بایستند و دوشادوش شان مبارزه نمایند، در غیر آن نه تنها جنبش زنان، بلکه جنبش در کل از پیشرفت باز خواهد ماند، چنانچه بنا به دلایل فوق الذکر در چند دهه گذشته این جنبش از پیشرفت بازمانده است.
تجارب چندین دهه مبارزات کشور بیانگر آنست که بدون ایجاد سازمان دموکراتیک نوین زنان و جوانان تحت رهبری طبقه کارگر افغانستان نمیتوان بر این موانع فایق آمد.